خود را فریب ندهید، خدا را استهزا نمیتوان کرد. زیرا که آن چه آدمی بکارد، همان را درو خواهد کرد. زیرا هر که برای جسم خود کارد، از جسم فساد را درو کند و هر که برای روح کارد، از روح حیاتی جاودان خواهد دروید. لیکن از نیکوکاری خسته نشویم زیرا که در موسم آن درو خواهیم کرد اگر که ملول نشویم. خلاصه به قدری که فرصت داریم با جمیع مردم احسان بنماییم، علیالخصوص با اهل بیت ایمان. (عهد جدید، نامه به غلاطیان، 6)
سرآغاز بسیاری از بحثها پیرامون مفهوم زمان در فلسفه، همین عبارتی است که سنتپل برای وعده به مسیحیان برگزیده است. سنتپل به مخاطبانش امید میدهد که نیکوکاری بی سرانجام نیست، آن چه را که کاشتهاند روزی درو خواهند کرد، و مؤمنان نباید از لطف پروردگار مأیوس شوند. پرسش مسیحیان مسلماً این است که در چه زمان میتوانند از کاشتههایشان بهره برند، و سنتپل میگوید «در موسم آن».
عبارت کایروس ایدیوس Kairos idios ، که معادل آن به فارسی «در موسم آن» آمده، میتوان با نگاهی مفهومی به «در زمان مناسب» یا چیزی از قبیل آن نیز ترجمه کرد. ترجمهی انگلیسی کینگجیمز، معادل گویاتری برای این عبارت آورده است: in due season، که تقریباً معادل است با «در موسم مقرر»، «در زمان مقتضی» و نظایر آن. به هر حال، هر معادلی که برگزینیم، نکته اینجاست که به زعم سنتپل، در آینده زمانی وجود دارد که از جنس زمانی که میشناسیم نیست، و از سوی دیگر، زندگی بدون فرا رسیدن این زمان مقتضی معنایی ندارد. بدون امید به فرا رسیدن زمانی از جنس دیگر، زمان رستگاری، زمانی که مقرر است در آن مؤمنان ثمرهی کاشتههاشان را درو کنند، زندگی زمینی دور باطلی بیش نیست که در نهایت، پوچ و بیمعنا به پایان میرسد.
در کتاب مقدس دو لفظ متفاوت برای مفهوم زمان ذکر شده است. یکی کرونوس Chronos است که لفظ کرونولوژی Chronology به معنای گاهشمار از آن میآید، و دلالت میکند بر زمان تقویمی، بر روزها و ساعاتی که پشت سر هم میآیند و میروند، همه به یک اندازهاند و تفاوت خاصی با هم ندارند. کرونوس در واقع همان زمانی است که زندگی روزمرهی ما را میسازد، زمانی که هرروزه سپری میکنیم و اتفاقی در آن نمیافتد. از سوی دیگر، لفظ کایروس Kairos نیز برای زمان به کار میرود، که به معنای «زمان موعود» و «لحظهی تصمیمگیری» و نظایر آن است. به این ترتیب، به روایت کتاب مقدس دو نوع زمان کیفاً متفاوت از هم وجود دارد، یکی زمان تقویمی، همین روزها و شبهایی که پشت سر میگذاریم، و دیگری زمان موعود، که گسستی است در این زمان تقویمی، زمانی که به تعبیر سنتپل، موسم برداشت است و نیکوکاران ثمرهی اعمالشان را در آن میبینند.
به تعبیری مارکسیستی، کایروس یا زمان موعود، همان زمان انقلاب است. انقلاب همان گسستی است که در دل کرونوس رخ میدهد، همان زمان کیفاً متفاوت با زمان تقویمی است، و همان مغاک درون زمان است که دورههای زمانی گوناگون را از یکدیگر جدا میکند. بدون در سر داشتن هر نوع مفهومی از انقلاب زندگی خالی از معناست و چیزی جز گردش باطل روز و شب نیست. اما ذکر این نکته ضروریست که در اینجا واژهی انقلاب revolution را باید به کلیترین معنا در نظر گرفت، یعنی نه فقط انقلاب سیاسی و ساقط شدن دولت یا حکومتی مشخص، بلکه به معنای کلی کلمه که معانی دگرگونی، چرخش، تغییر اساسی و نظایر آن را در خود دارد. Revolution از کلمهی Revolt به معنای طغیان و عصیان و شورش و نقطه عطف گرفته شده، که در این برداشت از انقلاب تمام آنها مدنظر است. در لفظ عربی «انقلاب» نیز، که باب انفعال مصدر «قلب» است و همین معانی از آن متبادر میشود، این نکته صدق میکند. به این ترتیب انقلاب به مفهومی که مد نظر است، کلیترین مفهوم دگرگونی را، از زندگی شخصی گرفته تا ساقط شدن یک دولت، در بر دارد. البته باید در نظر داشت که انقلاب مسلماً دارای تعین معنایی است، و هر نوع شورشی و سرکشی را نمیتوان ذیل انقلاب گنجاند. به هر حال، تدقیق در مفهوم انقلاب در توان این مقاله نیست، منظور صرفاً وسیعتر کردن گسترهی معنای این واژه است.
در این مقاله در پی آنم که نشان دهم داستان جدی بدون در سر داشتن مفهومی از کایروس خلق نمیشود. داستان بدون زمان وجود ندارد، اثر روایی، هر قدر هم انتزاعی ونامتعارف باشد، به هر حال در ظرف زمانی خاصی رخ میدهد، و هیچ روایتی را از زمان گریزی نیست. روایت جدی و خلاق، آن روایتی است که حداقل سایهای از کایروس، از زمان موعود، و از لحظهی گسست در زمان تقویمی، در آن وجود داشته باشد.
2 «طبل حلبی»، رمان درخشان گونتر گراس، نمونهای عالی از اختلال زمانی در روایت است. اسکار، پسربچهای که رشدش در سه سالگی متوقف شده، به دلیل همین رابطهی خاص با زمان، به قابلیت ویژهای دست یافته و میتواند با طبل حلبی کوچکش زندگی دیگر انسانهایی را مختل کند که طبق اصول زمان تقویمی به حیات خود ادامه میدهند. اسکار نماد کایروس است، نماینده نوعی از زمان است که ماهیتاً با زمان زندگی باقی انسانها تفاوت دارد. رشد او متوقف شده و در سنین جوانی نیز ظاهر پسربچهها را دارد، و به همین دلیل او در حکم عنصری اخلالگر در زمان تقویمی است. اسکار، کایروسی است که بر سر کرونوس آوار میشود، شکل متفاوتی از زمان است که مفهوم کرونوس را به هم میریزد و شکافی در آن ایجاد میکند. بیجهت نیست که جوانان شورشی فرقهای خاص او را مسیح عصر خود میدانند. اسکار گویی با به هم ریختن قواعد کرونوس، نماد لحظهای است که در آن قرار است رستگاری رخ دهد، نماد لحظهی انقلاب است، و گویی این پسربچهی نامتعارف، به قول سنتپل «در موسم آن» زندگی میکند.
هر نویسندهی بزرگی به نوعی در حال خلق چنین چیزی است: عنصری نامتعارف که در زمانی نامتعارف به سر میبرد و گویی از جنس دیگر عناصر داستان نیست. حتی در زمانی که تمام عناصر متعلق به زمان تقویمیاند، همیشه در هر اثر روایی موفقی حداقل یک چیز وجود دارد که وصله ی ناجور به نظر میرسد، عنصری خاص که قواعد بازی را به هم میریزد و فضای یکدست آدمها و روابط آنها با یکدیگر را مختل میکند. بدون این اختلال، بدون این ایجاد نقص و فقدان در واقعیت، اثر هنری پدید نمیآید. یافتن این عنصر اخلالگر به نوعی چیزی نیست جز قرائت واسازانه Deconstructive reading متن. واسازی دریدایی نیز در نهایت بر همین اصل استوار است: بیتردید در هر متنی نقصی وجود دارد، ردی trace از آن چیزی که در متن غایب است و واسازی برای درک معنای دیگر متن و نشان دادن وجوه سرکوبشدهاش به دنبال آن رد است. عامل به وجود آمدن این رد یا اثر، همان ورود کایروس، ورود زمان موعود به عرصهی روایت است. دریدا تا حد زیادی بر ناخودآگاه متن متکی است، و معتقد است حتی کاملترین و دقیقترین متون را میتوان به این شیوه زیر و رو کرد. به این ترتیب عملاً هر متنی میتواند ابژهی واسازی باشد. اما در بحث پیش رو در باب روایت، تأکید کاملاً بر آن دسته عناصر متعلق به کایروس است که آگاهانه وارد متن شدهاند، مثل شخصیت اسکار در «طبل حلبی». دریدا نقطه شروع روش قرائتش را سیالیت معنایی قرار داده که بلا استثنا در تمام متون وجود دارد، اما در اینجا بحث بر سر خلاقیتهای تکنیکی نویسنده، و عناصر رواییای است که او عامدانه وارد متن کرده تا اختلالی در زمان تقویمی پدید آورد. در زیر به دو نمونه از چنین خلاقیتی اشاره میکنیم، دو نمونهی کاملاً متفاوت از هم از دو نویسندهی بزرگ،که هر یک به شیوهای متفاوت راوی کایروس است.
3 ماریو بارگاس یوسا، بیتردید مهمترین راوی کایروس در عصر ماست. یوسا در رمانهای متعددی که خلق کرده است، عمدهی تلاشش را صرف روایت کایروسهای تاریخ کشورش، پرو، و در دو مورد «سور بز» و «جنگ آخر زمان»، دومنیکن و برزیل کرده است. یوسا همیشه آن برههای از تاریخ سیاسی را برمیگزیند که کایروس در آن رخ داده، زمان تقویمی از هم گسسته و اتفاقی افتاده است که نقطه عطفی در تاریخ آن کشور و در زندگی مردمانش به شمار میرود. یوسا نقطه عزیمت روایتش را از درون مغاک برمیگزیند، و به همین دلیل است که راهی که او برگزیده بسیار دشوار و پرخطر است. در هر رمان او با حجم نامتعارفی از هرج و مرج و آشوب مواجهایم، با شخصیتهای سرگشتهای که بر اثر وقوع رخدادی سیاسی ناگهان تمام نظم فکری و کاری و اجتماعی زندگیشان به هم ریخته، و به دنبال یافتن راههایی برای ایجاد «انقلاب» در زندگی خویشاند. رمانهای مهم یوسا، مثل «گفتوگو در کاتدرال»، «جنگ آخر زمان»، «زندگی واقعی الخاندرو مایتا» و «مرگ در آند»، از جایی آغاز میشوند که شخصیتها بر اثر واقعهای نظم تقویمی زندگیشان از بین میرود و در نتیجهی این شوک، فرایند «فکر کردن» آنها آغاز میشود. شخصیتهای او باید در زمانی کوتاه تکلیف خود را با انبوه پرسشهایی که ناگهان در برابرشان سبز شده روشن کنند، باید رابطهی خود را با مردم، دولت، سیاست، حزب، مطبوعات و هزار و یک چیز دیگر تعریف کنند، چیزهایی که پیش از آن لحظهی کایروس توجهشان را جلب نمیکرد و بخشی عادی از زندگی روزمرهشان به شمار میرفت. به این ترتیب، یوسا فضای بسیار دشوار و پیچیدهای را برای روایت کردن برمیگزیند، فضایی به هم ریخته و نامتوازن که به راحتی میتواند هر نویسندهای را تسلیم کند و رمانش را به آشوبی بی سر و ته، فاقد هر گونه بعد زیباشناختی و نظم روایی بدل سازد. اما یوسا همیشه از این مهلکه جان سالم به در میبرد و به شیوهای رشکبرانگیز این فضای آشفته را روایت میکند. یوسا استاد مهار زدن بر هر نوع آشوبی است، و منشأ توانایی او چیزی نیست جز تسلط بیمانندش بر تکنیکهای روایت.
در واقع، کاری که یوسا میکند به نوعی مهار زدن بر آشوب، و رام کردن حیوانی وحشی است. لحظهی کایروس، که او برای آغاز روایتش برمیگزیند، همانند حیوانی وحشی و زیباست که تن به افسار نمیدهد و از مهار شدن سر باز میزند. تنها رامکنندهای بسیار قهار و ماهر میتواند این توحش زیبا را در اختیار بگیرد و به دیگران نشان دهد. یوسا چنین رامکنندهای است. او با تسلط بیمانندش بر تکنیکهای روایی، در هر رمان به قدری شیوههای نو و تکنیکهای پیچیده به کار میبرد که موجب حیرت هر خوانندهای میشود. یوسا، مانند هر نویسندهی بزرگ دیگری، هر رمانش را طوری مینویسد که گویی آخرین کتاب اوست، و در این آخرین کتاب انگار تمام داشتهها و دانشش را خرج میکند. در رمانی حجیم مانند «گفتوگو در کاتدرال» حتی یک صفحه وجود ندارد که نویسنده در آن بیتفاوت از کنار تکنیک گذشته باشد. این رمان در واقع موزهای است از انواع شیوههایی که هر نویسندهای برای روایت ممکن است به کار گیرد. در واقع، کاری که یوسا میکند چارچوب نهادن، مهار زدن و در اختیار گرفتن آشوب کایروس است، و این راز موفقیت و عظمت رمانهای اوست. یوسا بدون تردید مهمترین راوی انقلابهای سیاسی و لحظات آشفتگی در عصر ماست، و عامل موفقیت او در این راه اتفاقاً تن نهادن به منطق آشوب است. او در روایت کایروس نگاهی سرد و فنی دارد، و نه تنها تحت تأثیر شکوه این لحظه عنان کار را از کف نمیدهد، بلکه خونسردانه در جستوجوی شیوههای مناسب برای چارچوب زدن بر این آشوب و به نوعی زمینی کردن این شکوه و عظمت است.
4 اما دیگر نویسندهای که چند کلمهای دربارهاش خواهیم گفت ارنست همینگوی است، نویسندهی بزرگی که دقیقاً مسیر عکس یوسا را در روایت طی میکند. همینگوی معمولاً از عادیترین و سادهترین لحظات زمان تقویمی آغاز میکند. او برای شروع علاقهی چندانی به لحظات پرشور و انقلابی ندارد، و حتی زمانی که در «وداع با اسلحه» روایت جنگ را مضمون اصلی داستانش قرار داده است، باز خود را مستقیماً درگیر جنگ نمیکند، بیهوا به میانهی آشوب قدم نمیگذارد و ترجیح میدهد زندگی چند تن از شخصیتها را به تصویر بکشد که عمدتاً در حاشیهی جنگ میگذرد و تأثیر مخرب جنگ بر آن مشهود است. بنابراین نقطهی عزیمت داستانهای همینگوی، در اکثر موارد کرونوس است، لحظهای از زمان تقویمی که در ظاهر ویژگی خاصی ندارد و میتوان آن را با لحظهای دیگر جایگزین کرد.
اما کاری که همینگوی میکند، نشان دادن وجوهی از کایروس در دل کرونوس است. همینگوی نخستین نویسندهای است که چنین سرد و برهنه با هر لحظهای از روایتش برخورد میکند، پیش از او نویسندهای وجود نداشت که چنین بیرحمانه صفات را از روایتش حذف کند، و به جای تشریح و توصیف کنشها و رفتارهای شخصیتها زاویه دید دوربین را برای داستانش برگزیند. همینگوی به شکلی که برای آن دوران، یعنی نیمهی اول قرن بیستم، سالهای پیش از ظهور ساموئل بکت و رمان نو، بسیار متفاوت و پیشرو به نظر میرسد، از کل سنت نویسندگان رئالیست قرن نوزده و نویسندگان متکلف آغاز قرن بیستم میگسلد، و با برهنه ساختن ناگهانی روایت داستانیاش ابعاد دیگری از لحظات داستانش را کشف کرد. همینگوی این قابلیت را دارد که پتانسیلهای کایروس را در هر لحظه از کرونوس نشان دهد. در داستانهای کوتاه او، مثلاً همان داستان مشهور «آدمکشها»، با چنین وضعیتی روبهروایم: فضایی ساکن، کافهای معمولی، انسانهایی عادی که زندگی روزمرهشان را در این فضای کسلکننده میگذرانند، و دو غریبهای که وارد میشوند و به دنبال آدرس کسی میگردند. همینگوی همهی این لحظات را کاملاً سرد و برهنه به تصویر میکشد، و از این طریق است که میتواند دلهرهی نهفته در پس تک تک لحظات کرونوس را روایت کند. ارنست همینگوی را میتوان نویسندهی پتانسیلهای انقلاب و کایروس نامید، نویسندهای که با دریدن نقاب آسودگی و یکنواختی از چهرهی کرونوس، پتانسیلهای وقوع کایروس در هر لحظه از آن را نشان میدهد. در روایت او، هر لحظهی عادی که در آن چند نفر دور هم نشستهاند و حرف سادهای میزنند، پتانسیل آن را دارد که به گسستی ناگهانی در زندگی آنان تبدیل شود.