سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اى پسر آدم اندوه روز نیامده‏ات را بر روز آمده‏ات میفزا که اگر فردا از عمر تو ماند ، خدا روزى تو را در آن رساند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :27
کل بازدید :336552
تعداد کل یاداشته ها : 128
103/2/23
1:17 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
داود ایموری[35]
حضرت مهدی (ع)کیست و برای چه در ادیان مختلف نام مبارک این امام غایب به صوررت مکرر امده است. باور شیعیان از وجود امام زمان از کجا سرچشمه می گیرد

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

 

سیداشرف الدین حسینی

 
  کباب و عریضه مرغ ها و خروس ها      
  برگرفته از: عمران صلاحی / یک لبخند و هزار خنده    
   
 
 

کباب : بدان که آدمیان از گوشت چرندگان و پرندگان انواع و اقسام کبابها می سازند از قیبل آهو، تیهو، بره، کبک، دراج، مرال، گلوکوهی، قرقاول، مرغ، جوجه. بعضی را روغن می زنند، بعضی را با آب لیمو قرمز می کنند و هرکدام از این گوشتها بوی مخصوص دارد.
  اما هیچ کدام از این کبابها بوی گوشت گوسفند شیشک و بره را ندارد. واقعاً بوی کباب بعضی اوقات معرکه می کند. معروف است(پولداران کباب، بی پولان دود کباب) بوی کباب شیشک هرقدر هم دور باشد باز به دماغ آدم برمی خورد.
  این مسئله معلوم است که چند سال پیش از این بوی کباب ملت پرستی و مشروطه خواهی به دماغ جوانهای ایرانی برخورد.
اینها نیز از خواب غفلت بیدار شده، از زیر لحاف بیرون آمدند به هوای بوی کباب بلند شدند که شاید یک سیخ از آن کباب قسمت آنها بشود اما دیدند که خیلی خیلی خیلی زحمت دارد. یواشکی برگشتند دوباره زیر همان لحاف قدیم یپنهان شدند. حالا از همان ها می پرسیم که آقایان آخر کباب خوردید؟ در جواب می گویند که: «به هوای بوی کباب رفتیم، دیدیم خر داغ می کنند.»
عریضه محرمانه
خدمت آقای اشرف الدبن الحسینی در کمال احترام عرض می نمایم دیشب در یک خانه ای میهمان بودم. کتاب شاه نعمت الله مرحوم را می خواندند که بعد از این دنیا بهشت برین خواهد شد. و از کتاب دانیال هم استخراج کرده ا ند که در هزار و سیصد و پنج خلق آسوده و راحت می شوند.
  رفیق ما جعفر آقا شروع کرد به قاقه قاه خندیدن. من در کمال اوقات تلخی به او گفتم: ـ خنده بی موقع چه معنی دارد. مگر العباذ یالله قلیان حشیش کشیده ای؟ 
  باز خندید به من جواب داد گفت: تو بمیری من تا به حال قلیان حشیش نکشیده ام، ولی از این حرفها خنده ام می گیرد. این حرفهای شما خیلی شباهت دارد به حرفهای قزوینی ها و اصفهانی ها و
کاشانی ها.  
قزوینی به زنش گفت: «وقتی که خانه ما نان هست، پنیر نیست، وقتی که پنیر هست نان نیست. وقتی که نان و پنیر هر دو هست، من نیستم تا بخورم.»‌
اصفهانی به زنش گفت: «اگر پیاز و روغن و نان لواش و چوب سفید می داشتیم یک اشکنه خوبی درست می کردیم اما چه فایده یک پول سیاه نداریم.»
کاشی از زنش پرسید : «گرسنگی بدتر است یا تشنگی؟»
زنش گفت: «بی ادبی است دست به آبت نگرفته بود که هر دو را فراموش کنی.»
حالا به عینه حکایت ماست. زمان قدیم که فراوانی نعمت و ارزانی بود ما نبودیم  بعد از این دنیا بهشت می شود، ما نیستیم.
کفن ما همه صد چاک شده
بدن نازک ما خاک شده

عریضه مرغ ها و خروس ها
غوت غوت غوت «غوغولوغوغو»
  آقای نسیم شمال قربون دست و پنجه ات همه مون. چرا که خوب زورنومه می نویسی. صاف و پوست کنده بی شیله پیله از فقرا و ضعفا حمایت می فرماید.
  دیشب گذشته ما جماعت مرغ و خروس کمیسیونی در (یاخچی آباد) تشکیل دادیم. کلاه خودمان را قاضی کردیم. گفتیم چه کنیم که اولیای امور به حکم انصاف بر ما ترحم نمایند. بالاخره بعد از قال و مقال همه رای دادند که به (نسیم شمال) عریضه بنویسیم، بلکه این ظلم هولناک از سرمان رفع شود.
  چون خوردن تخم مرغ و گوشت مرغ و خروس برای نوع بشر حلال است، ما هم در محکمه استیناف قضا و قدر محکوم شده عرضی نداریم. در عروسی و عزا همیشه فدای مشتهیات بنی آدم هستیم. قربون شکمشون هم می رویم. بخورید نوش جان شما؟؟؟ حال خوب است این بی انصافها که همه روزه ما را قربان شکم خودشان می نمایند، لااقل در هنگام حمل و نقل، ما را (زنده به دار نیاویخته) یعنی حلق آویز و معلق ننمایند. آخر ما هم جان داریم. ما مرغان نیز خدا را حمد و تسبیح می نماییم.
  اقلاً ما بیچارگان را با آسودگی حمل و نقل کنند که خون در گلوی ما نریزد و نفس مون قطع نشود.
  آن وقت زیر کرسی و پای بخاری می نشینید و از ما شکایت می کنند که تخم مرغ چرا جفتی دو عباسی است. مرغ در بادکوبه چرا هر قطعه هفتاد منات شده و گوشت گروانکه چرا پنج قران است.
  آخر ای بی انصافها شما که ما را می خورید دیگه چرا با زجر می کشید. ما که حرف سیاسی نزدیم.. ما که از همدان و کرمانشاه صحبت نکردیم. ما که به آوج و ساوج نرفتیم ما که از قطع روابط آلمان و امریکا دم نزدیم.
  امید است که اداره جلیلیه نظمیه مراعات این اندازه انصاف را درباره ما مبذول فرموده این ظلم فاحش را از سر این زبان بسته ها مرتفع فرماید. تا ما ها نیز آسوده خاطر به (غوت غوت غوت)  و (غوغولی غوغو) مشغول شده در رنگین کردن سفره اغنیا و میز دولتمندان اهتمام لازم مرعی شود و ادبیات بی نظیر آن دانشمند را از فسنجان و جوجه کبابی خود منقش نماییم تازه به تازه (اقل غوغولی غوغو).
می ترسم
ـ می ترسم، می ترسم، می ترسم.
ـ آیا از خدا می ترسی؟
ـ خیر، خداوند ارحم الراحمین است، به بندگان رحم می فرماید.
ـ آیا از پیغمبر می ترسی؟
ـ خیر، خیر، پیغمبر رحمة للعالمین است شفاعت خواه امت است.                                            
ـ پس از چه می ترسی؟ هاهاها، پس از چه می ترسی هه هه هه.
ـ از فیل می ترسم.
ـ ای بابا خدا پدرت را بیامرزد. تهران که فیل ندارد. یک فیل هم داشتیم که در عهد قدیم داندانش شکست، سه سال قبل خرقه تهی کرد و مرحوم شد.
ـ ای بابا مگر خبر نداری که معنی فیل را ما تا به حال نمی دانستیم( فیل یعنی دوست) الساعه در تهرون هزار فیل بیشتر داریم. از قبیل ورسفیل، انگفیل، آلمانفیل، عثمانفیل؛ پول فیل، پلوفیل، تفنگ فیل، فشنگ فیل ووو علاوه بر فیل، از همه چیز می ترسم. اگر بخواهم ازاخبار قم و ساوج بنویسم می ترسم، اگر بخواهم از تلخی و سیاهی نانها بنویسم، می ترسم اگر بخواهم امر به معروف کنم از بی نمازهایبیرون شهر می ترسم. مختصر از هر چیز می ترسم. از عرق خور گردن گلفت می ترسم. از آخوند می ترسم. از درویش می ترسم. چه کنم، ترس برادر مرگ است. می ترسم، می ترسم، می ترسم.
امضاء ترسو
حمام
آدم وقتی که داخل حمام می شود می بیند که در حمام «مساوات» برقرار است. یعنی همه لخت و عریان و همه به یک صفت موصوفند.
  آدم غریب که تازه وارد شهر شده همین که به حمام می رود، نمی شناسد که این آدم های عریان چه کاره هستند و چه صنعتی در دست دارند. چون در صورت ظاهر همه در صحن حمام عریان می باشند.
   اما همین که اینها از حمام بیرون آمدند و لباس پوشیدند، آن معلوم می شود که اینها چه کاره هستند. آن وقت چشمهای آدم غریب باز می شود می بیند که این آدم های عریان یکی ملا بوده یکی حمال بوده، یکی صاحب منصب بوده، یکی لوطی بوده، یکی آخوند بوده، یکی بقال بوده، یکی نمی دانم چه بوده، آن وقت می شود فهمید که در حمام «مساوات» موقتی بوده. بلکه هر کی در اصل حقیقت یک لباس مخصوص داشته.
   در سال 1337 وارد تهران شدم. در حین دخول، خیلی خوشحال گردیدم، زیرا که از ملا، تاجر، خان، روزنامه چی نفط چی، طلبه همه را همرنگ دیدم. همه می گفتند زنده باد مساوات، عدالت، مشروطه.
   خود به خود گفتم به به به ، جماعت مسلمین از خواب بیدار شده اند.
  در سنه 1328 و 1329 باز به تهران آمدم. دیدم آن آدمها یکی یکی از حمام بیرون آمده اند و هر کس لباس مخصوص خود را پوشیده. یکی می گوید بر مجلس فلام. یکی می گوید بر مشروطه بهمان....آن وقت فهمیدم که این صورت اصلی این شهر حمام بود، حالا همه لباس خود را پوشیده اند امروز حریف می خواهم صورت اصلی این آدمها را به ذهن خود بسپارد تا به اقتضای زمانه هر وقت خواستند به لباس دیگر درآیند، فوراً یخه شان را بگیرد بگوید تو بودی که پارک می ساختی، عمارت لاک می ساختی. تو بمیری اگر این دفعه به پوست شیر هم داخل شوید، نمی توانید ما را گول بزنید. ما پوست شما را در دباغخانه می شناسیم. ما دیگر جمیع شما را خوب شناختیم، به قول شاعر:
دل منه بر مردمان پول مست                لنگ حمام است،‌هر که بست، بست

امضاء: حمامچی

شناسنامه سیداشرف الدین حسینی
نام: اشرف الدین
نام خانوادگی: حسین معروف به نسیم شمال / گیلانی
نامهای مستعار: جوجه،‌ترسو، ملاحسرت، حلیمه،.....
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: 1287 هـ.ق (1250)
محل وفات: تهران
تاریخ وفات: 1313 ش